رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

آقا رادین

خاله ها بدوییییید عکس!!!!!!!!!!!!!

خاله جونیااااااااااا این سری از همیشه خوشگلتر شدم ادامه مطلبو ببینید... تازه از خواب بیدار بشم این شکلیم وایییییی بابایی این چیه گذاشتین بالا سرم وحشتناکهههههههه اولین مهمانی رفتن گل پسر بابا و مامان خونه عمو محمود بعضی از وقتا هر چی شیر میخورم سیر نمیشم بعد تازه میفهمم که خیلی خوردم همرو میارم بالا مامانی مجبور میشه تند تند لباسامو عوض کنه اینقده دوس دارم تند تند لباس عوض کنم مامانی دستت درد نکنه اینقد لباسای ناز نازی تنم میکنی بازم لباس جدید با این لباسم خیلی حال میکنم کسی منو صدا زد؟؟؟؟؟ ...
23 ارديبهشت 1391

روز مادر مبارک

مادر، تو رفیع ترین داستان حیات منی. تو به من درس زندگی آموختی. تو چون پروانه سوختی و چون شمع گداختی و مهربانانه با سختی های من ساختی. مادر، ستاره ها نمایی از نگاه توست و مهتاب پرتوی از عطوفتت، و سپیده حکایتی از صداقتت. قلم از نگارش شُکوه تو ناتوان است و هزاران شعر در ستایش مدح تو اندک. مادر، اگر نمی توانم کوشش هایت را ارج نهم و محبت هایت را سپاس گزارم، پوزش بی کرانم را همراه با دسته گلی از هزاران تبریک، بپذیر. فروغ تو تا انتهای زمان جاوید و روزت تا پایان روزگار، مبارک باد. روز مادر رو به همه دوستان عزیز وبلاگیم که مادر نی نی کوچولوهای ناز و دوست داشتنی هستن و خودم که امسال اولین سال مادر بودنم هست و همه مادران عزیز مخصوصا ما...
22 ارديبهشت 1391

بابا رضا جونم داره میاد پیشم هوراااااااااااااا

من و مامان مهرنازم امروز خیلی خوشحالیم. چونکه بابابی جونم فردا صبح از کیش برمیگرده و واسه دو هفته پیشمونه. فردا صبح مامان مهرناز میخواد لباس خوشگل تنم کنه و بریم فرودگاه استقبال بابا رضا. حتما بابایی بعد از دیدن من متوجه تغییرات من میشه آخه از روزی که بابایی رفت دو هفته میگذره و من دو هفته بزرگتر شدم و کلی تغییر کردم. تازه از چله هم در اومدم و واسه خودم مردی شدم دیگه  بابا رضا جونم من و مامانی تو این مدت خیلی دلمون برات تنگ شد و حسابی چشم انتظار اومدنت بودیم تا سه تایی بریم خونه خودمون و از کنار هم بودن لذت ببریم. ممنون که به خاطر من و مامانم سختی دوری رو تحمل میکنی. خیلی دوستت داریم بابایی جونممممممممممم ...
17 ارديبهشت 1391

رادین چله ای می شود

رادین عزیز مامان و بابا امروز 16 اردیبهشت ماه وارد روز چهلم زندگیش شد و من و باباییش از این بابت خیلی خوشحالیم. پسرکم عزیزکم خوشگلکم من و بابایی خیلی دوستت داریم و با لبخندهای شیرین و زیبای تو زنده ایم. گل قشنگم عاشقانه ترین تبریکات من و بابا رضا تقدیم وجود همچون گل تو.
16 ارديبهشت 1391

برای رادین عزیزم

پسر عزیزم، رادین خوشگلم، هر روز و هر لحظه که از بودن با تو می گذره احساس قلبی من و عشقی که به تو دارم بیشتر و بیشتر میشه. احساسی رو که به تو موجود دوست داشتنی و کوچولو دارم تا به حال تجربه نکرده بودم و چقدر این احساس شیرین و متفاوته. روزهای اول بودن تو، خیلی چیزها رو در مورد نگهداری تو بلد نبودم و واقعا نمیدوستم که چطور باید یه موجود کوچیک و ظریف رو بزرگ کنم و از اون مواظبت کنم. همه بهم کمک کردن تا بتونم روزهای اول رو سپری کنم و تو رو به بهترین نحو نگهداری کنم و امروز که 32 روز از بودن با تو می گذره من مثل یه مادر خوب میتونم تو عزیز دلم رو توی آغوش پر از عشقم نگهداری کنم و خدا میدونه که چقدر از این کار لذت می برم. هر لحظه بودن با ت...
8 ارديبهشت 1391

رادین بهداشتی می شود!!!!!!!

امروز رادین عزیزم رو برای ویزیت یک ماهگی و تشکیل پرونده بردیم بهداشت. چون بابا رضا سر کار بود من و مامان جون مهین بردیمش. اول وزنش رو اندازه گرفتن و بعد هم قد نازش رو و بعد هم دور سر خوشگلش رو. خدا رو شکر همه چیزش طبق نمودار بود و از این بابت خیلی خوشحال شدم. بعد هم زنگ زدم به بابا رضای گل رادین و همه چیز رو بهش گزارش دادم و بابایی هم کلی واسه پسرش ذوق کرد. و امروز رسما رادین عزیزم بهداشتی شد!! یعنی توی بهداشت براش پرونده تشکیل دادیم
7 ارديبهشت 1391

یک ماهگی رادین عزیزم

عزیز دلبندمان، پسر نازنینمان، یک ماه از بودن با تو میگذرد و ما زیباترین و بکرترین روزهای زندگیمان را تجربه کردیم. نازنینم، وقتی نگاهت میکنیم و به چشمان معصومت می نگریم قلبمان مالامال از عشقی می شود که تا به حال اینگونه عشقی را تجربه نکرده بودیم. یک ماه است که تو با آمدنت به زندگی ما شیرینی و طراوتی تازه بخشیدی و طعم شیرین پدر و مادر بودن را به ما چشاندی. عزیزکم، هر روز که میگذرد ما را بیشتر وابسته وجودت میکنی و بیش از پیش شکر گزار کسی که تو را خلق کرد و به ما هدیه داد. پسر زیبایمان، رادین عزیزمان تولد یک ماهگیت مبارک. ...
7 ارديبهشت 1391

داستان ختنه شدن من

سلام به خاله های مهربونم. من اومدم تا براتون داستان ختنه شدنم رو تعریف کنم. روز دوشنبه 28 فروردین بابا رضای مهربونم از کیش برگشت و من و مامان مهرناز و مامان جونم رفتیم فرودگاه استقبال بابایی و من خوشحال از اینکه بابایی جونم برگشته پیشمون و بی خبر از اینکه قراره این مامان و بابای شیطون یه بلای خیلی خطرناکی سر من بیارن سه تایی رفتیم خونمون و من هم کلی شیر خوردم و مامانی آماده ام کرد و رفتیم ماهشهر خونه بابا جون اسماعیل. سه شنبه صبح مامان مهرناز با چشمانی گریان و قیافه ای ناراحت لباس تنم کرد و منو توی قنداق فرنگیم گذاشت. من که اونموقع هنوز نمیدونستم چرا مامان مهرناز جونم داره گریه میکنه و برای چی ناراحته. قیافه بابا رضا و مامان جون و بابا ...
1 ارديبهشت 1391
21065 0 12 ادامه مطلب
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد